نهایت عشق







نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





شب تنهایی

 

در شب تنهایی

مینویسم از تو

از گلی که پزمرد از همان غنچه ی پاک و معصوم

که خیالش دائم شوق روئیدن و روئیدن بود

تا که شاید باشد دست در دست صمیمانه ی نور خورشید

یا که چشمش باشد قد یک لحظه ی کوتاه حتی

لانه ی روشن چشم خورشید ولی از حسادت ابر خزان حسرت دیدن خورشید به چشمانش مرد

می نوازد باران شعر دلتنگی چشمان تو را

تو که می گفتی همواره به من

ابرها می گریند تا برویند لبخند بر لبان من و تو                           

ای باران پس چرا می باری

گل من که پزمرد خنده اش هم خشکید

تو مگر می بخشی جان تازه به گل پزمرده

       گله دارم من از همه چیز و همه کس از زمین بی رحم که ربودت از من                                      

وازخاک سرد که تنت را ازرد

و میان دستان من و تو عجب فاصله ای را انداخت

 این ها بی خبرند که اگر تمام دنیا بین ما فاصله باشد من این فاصله را می شکنم

 و از این پس امروز در کنار ارامگه تو ارام می گیرم




[+] نوشته شده توسط faeze در 17:2 | |